بسم الله والحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه ومن والاه ..
با سقوط نظام پهلوی در سال ٥۷ و امیدوار شدن تودههای مختلف جامعهی ایرانی آن روزگار به فردایی بهتر و آزادی بیشتر، مردم اهل سنت نیز که در جنبشهای انقلابی پیش از سقوط رژیم شاه شرکت کرده بودند جانی تازه گرفتند و با امید به اینکه بتوانند از این فرصت به دست آمده برای تأسیس جامعهای پویا و منسجم برای اهل سنت بهره ببرند، در اوج خوش بینی وارد فاز سیاسی و همکاری با احزاب و گروههای مختلف انقلابی شدند. در روزها و ماههای اول انقلاب تصور عمومی افراد و احزاب این بود که همانطور که همهگی در ساقط کردن رژیم شاه سهیم بودهاند به همان اندازه نیز در تأسیس ساختار سیاسی و اجتماعی جامعهی جدید ایران میتوانند سهیم باشند. هیچ گروه و یا شخصی به طور کلی به فکر انحصاری کردن دستاوردها و فرصتهای پیشآمده برای خود نبود جز پیروان متعصب مکتب رافضی و نئو صفویهایی که در قالب حزب جمهوری اسلامی و با محوریت شخص خمینی گرد هم آمده بودند، و هیچ کسی در بدبینانه ترین تفسیرها و تحلیلها برای وضع جدید، پیش بینی نمیکرد که به این زودی ماشین قلع و قمع قزلباشهای صفوی قرن بیستم استارت بزند و پروژهی حذف مخالفان کلید بخورد.
اینكه در نهایت چه کلاه گشادی بر سر مردم ایران رفته و چه بلایی بر سر افراد و احزاب چپی، سکولار و ملی مذهبی آمد از دایرهی این نوشتار خارج است چرا که در جاهای مختلف به آن پرداخته شده و سعی ما تنها پرداختن به اوضاع بحرانی اهل سنت در طول چهار دههی گذشته و ریشهیابی آن متمرکز خواهد بود. چهار دههای که به جرأت میتوان گفت در طول آن یکی از سیاهترین و مخوفترین فصلهای تاریخ اهل سنتِ این سرزمین رقم خورده است.
حال و با یک نگاه افکنی اجمالی میبینیم که سهم جامعهی اهل سنت و نخبگان و رهبران دینی و فرهنگیاش در طی این سالیان لیستی بلند بالا از:
- اغواء و فریب
- خفقان و سرکوب
- زندان و شکنجه
- ارعاب و تهدید
- ترور و اعدام
- تبعیض و نابرابری
- تحقیر و توهین به بزرگان تاریخ اهل سنت و جماعت
از سوی حکومت رافضی بوده است که برای آگاهان از تاریخ ایران یادآور روزهای سیاه و فلاکت بار اهل سنت در دوران صفویه میباشد.
هنگامی که به کنکاش و واکاوی علتهای وجودی این اوضاع بحرانی و این لیست شرمآور و پیامدهای آن برای اهل سنت بعد از گذشت چهل سال از ربودن و غصب انقلاب ٥۷ میپردازیم عوامل بسیاری را مشاهده میکنیم که در این امر دخیل بودهاند، عواملی که هم به ساختار داخلی جامعهی اهل سنت مربوط میشود و هم به خارج از آن؛
از دید نگارندهی این سطور بهتر است که در وهلهی اول و در این نوشتار به عوامل داخلی بپردازیم چرا که اولاً: در اینباره متأسفانه کمترین نوشتار و گفتار را مشاهده میکنیم؛ و دوماً شناسایی و پرداختن به عوامل ضعف داخلی در هر منظومه و ساختاری انگیزه و اشتیاقی را برای رفع آنها به وجود میآورد.
اینک و در طی این نوشتار به چند عامل ضعف اصلی داخلی میپردازیم و باقی آن را به فرصتها و نوشتارهای دیگر موکول میکنیم.
عوامل داخلی ضعف و بحران در جامعهی اهل سنت ایران:
- غیاب تفکر دینی سیاسی اصیل و منسجم و مؤثر و به تبع آن ظهور مرجعیت ضعیف و ناتوان.
- نبود برنامهای مدون و استراتژیک در سطح کلان برای پرورش نخبگان دینی و سیاسی مختص به اهل سنت.
- نبود نظام آموزشی دینی متناسب و مبتنی بر نیازها و واقعیتهای روز جامعهی اهل سنت.
- نبود درك درست و آگاهی کافی در نزد نخبگان اهل سنت از تاریخ روافض و عدم رفتار مناسب با آنها بر اساس عقائد و صفات ذاتی این طائفه.
- عدم آگاهی و بینش لازم دربارهی قوانین و قواعد کسب قدرت (سیاسی، نظامی و ...) در نزد نخبگان اهل سنت.
غیاب تفکر دینی سیاسی اصیل و منسجم و مؤثر و به تبع آن ظهور مرجعیت ضعیف و ناتوان
با وجود جغرافیای گستردهی منطقهای و انسانی که اهل سنت ایران امروزه از آن برخوردار است متأسفانه مرجعیت و ساختاری دینی سیاسی منسجم، یکدست و کارا که شایستهی میراث شرعی و تاریخی آنها و جواب گوی خواستههای دینی سیاسیشان باشد وجود ندارد و آثار و تبعات این مسئله در تاریخ معاصر ایران و به ویژه بعد از انقلاب ٥۷ به خوبی آشکار است. این امر به یکی از بزرگترین عوامل ضعف اهل سنت تبدیل شده است که ریشههای آن را در موارد زیر میتوان خلاصه کرد:
- فقر علمی و معرفتی علما و نخبگان جامعهی اهل سنت پیرامون نظام سیاسی اسلام سنّی و فقدان بینش سیاست شرعی از منظر قرآن و سنت بر مبنای فهم سلف صالح امت.
- سیطرهی دیدگاه واقع گرا و صوفی مآبانه بر اندیشهها و فقه سیاسی علما و نخبگان دینی و دور بودن از فقه آرمانگرای قرآن و سنت در باب حکم و سیاست
به گونهای که علمای ما به جای حریص بودن بر بازگشت مرجعیت دینی سیاسی مبتنی بر قرآن و سنت و سیرهی خلفای راشدین تسلیم امر واقع گشته و در پی شرعیت بخشیدن به حاکمان ظالم و طاغوت صفت دو سلسلهی پهلوی گذشته و رافضی امروز و توجیه حکومت آنها بودهاند و همیشه خود و جامعهی اهل سنت را تابع حکومتهای مرکزی کردهاند در حالی که این حکومتها و بانیان آن هیچ سنخیتی با ماهیت و دنیای اهل سنت نداشتهاند.
مسئلهی واقعگرا بودن فقه سیاسی نخبگان و عالمان اهل سنت به عنوان یک نقص و حتی گاهی به صورت انتقاد از سوی بزرگان معاصر روافض در قالب گفتار و نوشتار مطرح میشود در حالیکه خود آنها در میدان عمل از این نقص اهل سنت خصوصا در تحکیم پایههای حکومت خود و شرعیت دادن به آن بزرگترین سوء استفادهها را کردهاند یعنی روافض در این باب مصداقی از این ضرب المثلاند که میگوید: «یکی به نعل میزنند و یکی هم به میخ».
متأسفانه کارنامهی شخصیتهای مطرح و بارز معاصر اهل سنت ایران کاستیهای فراوانی را در این زمینه در خود جای داده است، برای مثال همراهی این شخصیتها در بلوچستان و کردستان وبه تبع آن سایر مناطق اهل تسنن در سالهای اولیه انقلاب ٥۷ با برنامههای مطرح شده از جانب خمینی و حلقهی مکّار پیرامونش در زمینههای سیاسی و فرهنگی باعث تحکیم و تمکین پایههای حکومت رافضی شد و چنان مجذوب شعارهای فریبندهی وی شده بودند که حتی نصیحتها و هشدارهای بعضی ناصحان هم در آنها اثری نداشت و تنها زمانی به خود آمدند که بسیار دیر شده بود و در این راه فرصتهای بسیار و حتی جان خود را هم از دست دادند. عمق مسئله زمانی خود را نشان میدهد که علیرغم تمامی دروغها و نیرنگهای سیاسی حکومت روافض در طی این سالها باز هم شاهد آنیم که در هنگام انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و غیره این شخصیتها خواه به صورت مستقل و یا در قالب یک حزب به پیش قراولان عرصهی تبلیغات و اتنخابات تبدیل میشوند و چند ملیون رأی مردم اهل سنت را به پیشگاه نجس و مملو از نیرنگ و فریب حکومت روافض تقدیم میکنند بدون آنکه ثمره و نتیجهای قابل ذکر عایدشان شود. براستی نخبگان سیاسی این رفتار را چگونه و با کدام نص شرعی توجیه میکنند در حالیکه پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرمایند:
«لا يُلدَغُ المؤمنُ من جُحْرٍ واحد مرتين»
یعنی: مومن واقعی از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود.
شاید بهترین وصفی که برای این وضعیت بتوان بیان کرد این باشد که: علمای سکاندار اهل سنت فاقد نبوغ و سیاست شرعی هستند و سیاسیون آنها هم فاقد علم و تربیت شرعی میباشند و رفتارشان بیشتر سكولاری است تا اسلامی و مردم هم متأسفانه مطالب و خواستههایی كه انتظار دارند بر زبان نخبگان و نمایندگان آنها در برابر روافض مطرح شود بیشتر جنبهی اقتصادی دارد تا جنبهی مفاهیم دینی و شرعی، خواستههایی که یادآور قوم بنیاسرائیل است در زمان پیامبر موسی علیه السلام.
[فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا ۖ قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ] (سوره بقره آیه 61)
یعنی: «(ای موسی) از خدای خود بخواه که برای ما آنچه را زمین از سبزی و خیار و گندم و سیر و عدس و پیاز میرویاند، بیرون آورد. موسی گفت: آیا برآنید که چیز پستتر را جانشین چیز بهتر سازید؟»
نبود برنامهای مدون و استراتژیک در سطح کلان برای پرورش نخبگان دینی سیاسی
این مسئله به نبود یک مرجعیت فعال و فقدان ساختار تنظیماتی همهجانبه در سطح کلان جامعهی اهل سنت برمیگردد.
برای توضیح کلام، مرور کارنامهی چهل سالهی فعالان دینی و علمای مناطق اهل تسنن کافی است تا واقعیت موجود را درک کنیم.
تا کنون و به جز در سالهای اولیهی انقلاب ٥۷ حرکتی سازمان یافته و با برنامه که دربرگیرندهی تمام مناطق اهل سنت باشد و برای تجمیع و مدیریت افکار و استعدادهای علمی و سیاسی نخبگان این جامعه گامی نهد صورت نگرفته است و پر واضح است که به علت مشکلات ریشهای و بنیانی که از ابتدا در نزد شخصیتهای بارز اهل سنت در زمینههای جنبشی و حرکتهای گروهی وجود داشته تمام تلاشها در این زمینه ناکام مانده است و اگر کسانی ادعا میکنند که آنها در قالب یک سازمان و با برنامهریزی کلان و گسترده در سدد تربیت افراد و شخصیتهایی کارا و مدیر و برای احقاق حقوق اهل سنت و سهم خواهی سیاسی از حکومت مرکزی حرکتی مؤثر صورت دادهاند سخنی است دور از واقعیت، زیرا آنها یا در چهارچوب اهداف سازمانی و حزبی خود گام نهادهاند و همه چیز را محصور در اهداف خود میبینند و یا اینکه دچار نوعی سندرم فکری شدهاند که نتیجهی آن پرورش افرادی سکولار مآب و یا ذوب شده در بازیهای سیاسی حکومت رافضی میباشد.
شاید بعضیها فشارهای حکومت و کنترل شدید دستگاههای حکومتی را بهانهای قرار دهند برای توجیه این ضعف بزرگ ولی واقعیت آن است که تدوین برنامهریزی و راهبردهای کوتاه و بلند مدت برای پرورش افرادی نخبه که از یک طرف حامل بینیشها و افکار اسلام سیاسی اصیل و از طرف دیگر دارای دانش و بصیرت اداری برای مهندسی کردن همه جانبهی مردم اهل سنت و حرکتهای آنها باشد امری حیاتی و ضروری است که باید برای آن مبارزه و هزینه کرد.
آنچه که تاکنون باعث استمرار و بقای دشمنان اهل سنت در ایران بوده است به این امر حیاتی برمیگردد، یعنی روافض معاصر در ایران با انجام کارهای سازمانی و برنامه ریزی منظم کوتاه و بلتد مدت برای رسیدن به قدرت فراگیر بر سر کار آمدهاند و با ایجاد سازمانها و مراکز پرورش نخبگان (دینی،سیاسی، نظامی و...) گامهای بلندی را برای بقای خود برداشتهاند که نتیجهی تمام این تحرکات براستی هم تهدیدی است برای اهل سنت ایران و هم کل جهان اسلام.
و اما ارائهی راهکار عملی در این زمینه و چارهی کار برای برون رفت از این بحران از عهدهی این نوشتار خارج است و این وظیفهی شخصیتهای دلسوز و متعهد است که اگر هم و غم آیندهی اهل سنت را دارند و در فکر احیای کیانی برای این بخش از امت اسلامی هستند باید به میدان آمده و در این راه خطرات و تهدیدها را به جان خریده و راه و راهبرد را برای نسلهای آینده روشن سازند.
یقیناً تمکین امّت و بازیابی مجد و عزّت گمشدهی آن و تحکیم شرع پروردگار منوط به متابعهی سنّت و سیرت رسول الله ج و بازگشت جمعی امّت اسلامی به وحی الهی است. (یعنی قرآن و سنّت و سیرت رسول صلی الله علیه وسلم).
پایان بخش اول
نوینسنده: حسین بیات